خانواده چيست

از بدو پيدايش انسان بر روى كره زمين، همواره زنان و مردان، با تشكيل كانونى به نام خانواده، عمرى را در كنار يكديگر گذرانيده و فرزندانى در دامان پرمهر خويش پرورانده و از اين جهان رخت بر بسته اند.

طبيعى ترين شكل خانواده، همين است كه هيچ عاملى جز مرگ نتواند پيوند زناشويى را بگسلد و ميان زن و شوهر جدايى بيفكند.

كوشش مصلحان جامعه - مخصوصاً پيامبران خدا - اين بوده است كه نظام خانواده، يك نظام مستحكم و پايدارى باشد و هيچ عاملى نتواند اين كانون سعادت را متلاشى گرداند.

دنياى امروز كه دنيايى مضطرب و پريشان است، على رغم پيشرفت هاى حيرت انگيز علم و صنعت، در مسأله خانواده با مشكلات بزرگى روبه رو است.

براى اين كه بتوانيم مشكلات زندگى خانوادگى را از جامعه خود ريشه كن كنيم و گامى در راه تداوم بخشيدن به كوشش مصلحان و رهبران اجتماعى برداريم، ابتدا بايد بدانيم كه خانواده چيست و اين واحد كوچك اجتماع از ديدگاه قرآن مجيد چگونه است.

خانواده را از ديدگاه هاى مختلف مى توان تعريف كرد. كه پاره اى از آنها سطحى و پاره اى ديگر عمقى است.

پر واضح است كه هر چه ديدگاه ما عميق تر باشد، به شناختى كامل تر و قابل اعتماد تر رسيده ايم و هر چه شناخت ما از خانواده كامل تر و عميق تر باشد، بهتر مى توانيم به اين نهاد مقدس، رونق بخشيم و تزلزل و ناپايدارى را از محيط آن دور سازيم.

در يك نگاه ظاهرى متوجه مى شويم كه عناصر اصلى تشكيل دهنده خانواده، يك زن و يك مرد است كه مطابق آداب و رسوم اجتماعى خويش با يكديگر پيوند زناشويى بسته اند و بعد فرزند يا فرزندانى بر جمع آنها افزوده شده است.

خانواده را با همين نگاه ظاهرى مى شود تعريف كرد، ولى اين اندازه كافى نيست، عمده اين است كه ببينيم چرا زن و مرد، به دنبال تشكيل زندگى مشترك مى روند و آيا اين يك نياز فطرى و طبيعى است يا - به قول ماركسيست ها كه همه چيز را روبناى اقتصاد مى دانند - يك نياز غير طبيعى و طبقاتى است.

در اين جا نمى خواهيم درباره نظريه ماركسيسم بحثى داشته باشيم‏(1) شايد كسانى باشند - و هستند - كه زناشويى آنها انگيزه اقتصادى دارد. پدرى دختر خود را به خاطر سبك كردن هزينه زندگى به خانه شوهر مى فرستد، يا براى استفاده از مزاياى اقتصادى، دختر خود را به مرد ثروتمندى مى دهد، همچنان كه بعضى از مردان، دخترى را به خاطر ثروت او يا ثروت پدرش به همسرى انتخاب مى كنند.

بعضى از ازدواج ها نيز به خاطر قدرت و موقعيت است، خانواده هاى قدرتمند و داراى موقعيت، در ازدواج هاى خود به اين مسأله زياد توجه مى كنند؛ آنها مى كوشند كه از اين راه، بر موقعيت و قدرت خود بيفزايند و نگذارند كه از طبقه محروم، كسى به اين خوان انحصارى دسترسى پيدا كند.

زيبايى هم يكى از انگيزه هاست. بسيارند كسانى كه زيبايى اندام را اصل و محور مى شناسند و به هيچ يك از ارزش هاى انسانى توجه نمى كنند.

در مجموع، براى كسانى كه به خاطر مال يا جمال يا قدرت، تشكيل خانواده مى دهند، خانواده، كانون بهره گيرى مرد يا زن از ثروت يا قدرت يا زيبايى ديگرى است و چون فلسفه تشكيل خانواده را همين امور مى دانند، دوام و استحكام خانواده نيز در نظر آنها به همين امور بستگى دارد و هيچ مانعى نيست كه با از بين رفتن آنها، زندگى خانوادگى نيز همچون سايه اى به دنبال آنها محو و زايل گردد.

البته، اسلام مخالف اين نيست كه زن و شوهر از مال و مقام و قدرت و جمال يكديگر بهره مند شوند، اما به طور حتم، مخالف اين است كه: اساس تشكيل خانواده، اين امور مادى و غير قابل دوام باشد.

مى توان علت تشكيل خانواده را رفع نياز جنسى دانست. مسلماً نياز جنسى زن و مرد به يكديگر، عاملى است كه آنها را به يكديگر جذب مى كند و به تحمل يك سلسله مسؤوليت ها و محدوديت ها وا مى دارد، اما پر واضح است كه اين نياز نيز نمى تواند علت تامه تشكيل خانواده باشد.

نياز جنسى هميشه شديد نيست؛ در آغاز جوانى شديد است، امّا به تدريج كه سن بالا مى رود، اين نياز هم رو به ضعف مى گذارد، با اين حال مى بينيم كه در سنين بالا، زندگىِ خانوادگى از استحكام بيشترى برخوردار است و حتى در سنين بسيار بالا كه تقريباً اين نياز از بين رفته است، زن و شوهر آن چنان به وحدت مى رسند كه به طور كلى در يكديگر محو مى شوند و همچنان به هم عشق مى ورزند.

اگر علت تامه تشكيل خانواده نياز جنسى باشد، بايد زندگى خانوادگى تابع آن بوده، همچون خود آن نياز در معرض تغيير باشد.

وانگهى، اگر عامل گرايش زن و مرد به يكديگر رفع نياز جنسى باشد، هيچ ضرورتى ندارد كه زن و مرد با يكديگر پيمان زناشويى ببندند، آنها مى توانند زندگى انفرادى و آزاد داشته باشند و فقط براى رفع اين نياز طبيعى با يكديگر تماس حاصل كنند.

خانواده بر يك اصل و پايه مهم ترى استوار است؛ اصلى كه نه تنها رفع نياز جنسى تابع آن است، بلكه كليه عوارضى كه در اين كانون وجود دارد، تابع آن است.

اين اصل بايد شناخته شود تا زن و مرد، به هنگام بستن پيمان زناشويى گرفتار انحراف نشوند و تنها تكيه آنها بر همان اصل باشد و ساير چيزها را فرع قرار دهند.

ممكن است داشتن فرزند را اصل قرار دهيم، انسان ميل دارد كه ادامه وجود خودش را در فرزند بنگرد، علماى روان شناس، ميل به مادر شدن را طبيعى زنان مى دانند و انگيزه مادرى را از انگيزه هاى بسيار قوى مى شناسند؛ البته درباره انگيزه پدرى اختلاف كرده اند.

به هر حال، وجود فرزندان، از ثمرات شيرين ازدواج است. مردان و زنانى كه توانسته اند فرزندانى سالم و صالح تحويل جامعه دهند، احساس سرفرازى مى كنند.

بنابراين، شايد به جا باشد اگر گفته شود كه: تشكيل خانواده، به خاطر توالد و تناسل است، ليكن با همه اهميتى كه براى اين جنبه قائليم، نمى توانيم اين را نيز اصل و پايه يگانه و منحصر به فرد قرار دهيم.

بسيارند خانواده هايى كه صاحب فرزند نشده اند، يا فرزندى براى آنها نمانده است، مع الوصف، عشق و علاقه زنان و شوهران اين خانواده ها به يكديگر، به همان اندازه قوى است كه ساير زنان و شوهران؛ در عين حال، جاى انكار هم نيست كه بعضى از خانواده ها به خاطر فرزند دار نشدن، متلاشى شده اند.

در يكى از روايات آمده است كه پيامبر گرامى اسلامْ به پيروان خود فرمود:.

تَزَوَّجُوا... أما علمتُمْ أنّى أباهى بِكُمُ الاُمَمَ حَتّى بِالسِقْطِ؛(2).

ازدواج كنيد، زيرا من حتى به جنين هاى سقط شده شما بر امت هاى ديگر در روز قيامت مباهات مى كنم.

مسلماً در اين سفارش حكيمانه، به يكى از ثمرات گران بهاى زناشويى اشاره شده است، ولى دليل بر اين نيست كه فقط فلسفه زناشويى همين است و بس! همچنان كه در روايت ديگرى آمده است كه:.

مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ؛(3).

هر كس ازدواج كند، نصف دين خود را حفظ كرده است.

اين هم كاملاً حكيمانه است، زيرا ازدواج، جوانان را از لغزش و انحراف و بى عفتى حفظ مى كند و آنها را در مقابل نيمى از چيزهايى كه دين را به خطر مى اندازد، بيمه مى نمايد.

ولى ديديم كه اين هم علة العلل ازدواج و پيمان زناشويى نيست؛ در عين حال، عامل رفعِ نيازِ جنسى و فرزنددار شدن، از عامل قدرت، مال، مقام و زيبايى، اهميت بيشترى دارد و حتى ازدواج هايى كه به خاطر اين امور، صورت مى گيرد، بيشتر و بهتر قابل دوام است تا ازدواج هايى كه به خاطر مال و مقام و قدرت و زيبايى.

تشكيل خانواده، فايده ديگرى نيز دارد كه ممكن است گفته شود: علت اين كه زنان و مردان به تشكيل خانواده مى پردازند، همان است.

انسان يك موجود اجتماعى است و نياز به تعاون و معاضدت دارد. در محيط خانواده، برنامه تعاون و معاضدت، به طور بسيار مطلوبى اجرا مى شود. اگر يكى بيمار شود، ديگرى از او پرستارى مى كند واگر يكى دچار فتور و ضعف گردد، ديگرى زير بازوى او را مى گيرد و اگر يكى از نظر مالى ناتوان شود، ديگرى به او كمك مى كند و حتى گاهى عواطف خانوادگى آنچنان قدرت پيدا مى كند كه اعضاى خانواده، در قبال يكديگر احساس مالكيت شخصى نمى كنند.

در بسيارى از خانواده ها، مخصوصاً در محيط اسلامى خودمان، اين برنامه ها به طور كامل جريان دارد. پدران و مادران و فرزندان، نسبت به يكديگر فداكارى مى كنند و همگى مانند يك روحند در چند بدن! اين خانواده ها مظهر وحدتند نه كثرت. در حقيقت، پدر و مادر همچون هسته مركزى اتم هستند و فرزندان مانند الكترون ها برگرد آنها مى چرخند و يكديگر را حفظ مى كنند.

معلوم مى شود كه در مسأله تشكيل خانواده، يك راز ديگرى نهفته است كه اگر شناخته شود و مورد توجه قرار گيرد، انسان به واسطه آن به همه چيز مى رسد: هم نياز جنسى اش رفع مى شود، هم به فرزند مى رسد، هم از نعمت بسيار پرارزش تعاون و تعاضد بهره مند مى شود و هم به فوايد ديگر مى رسد.

اين كه در اين جا مى پرسيم:خانواده چيست نه براى اين است كه چيستى خانواده را از لحاظ وضع نابسامانى كه در دنياى كنونى دارد، به دست آوريم، بلكه براى اين منظور است كه ماهيت آن را آن چنان كه بايد باشد، بشناسيم.

به عبارت ديگر: مى خواهيم بدانيم خانواده از ديدگاه اسلام يعنى چه روابط فيزيكى دو جنس مخالف و توليد مثل و امور ديگرى كه اشاره شد، كدام يك راز اصلى و شرط كافى تشكيل خانواده است.

كليد گشايش اين معما در قرآن است. از نظر اين كتاب آسمانى، انسان ها طورى آفريده شده اند كه جفت خواهى به سرشت و آفرينش آنها بر مى گردد. تشكيل خانواده، معلول اين است كه هر كدام از دو عنصر زن و مرد، تا يكديگر را نجويند و نخواهند و با يكديگر نياميزند و به تعاون و معاضدت يكديگر تن ندهند، ناقصند. اين دو عنصر، مكمل يكديگرند. تنها رابطه فيزيكى دوتن نيست كه آنها را تكميل مى كند و تنها توليد فرزند نيست كه آنها را دلخوش مى گرداند و تنها امور مادى ظاهرى نيستند كه آنها را به يكديگر جذب مى كنند. نكته اى باريك تر از مو در اين جا نهفته است، هم نياز روحى است و هم نياز جسمى. طراح آفرينش، طرح خلقت موجودات جاندار را اين گونه ريخته است.

از ديدگاه قرآن، اصولاً خلقت انسان ها جفت جفت است. هيچ مردى و هيچ زنى نيست كه براى او جفتى خلق نشده باشد. اينها به حسب فطرت خود، در پى يافتن جفت خود كوشش و تلاش مى كنند و هر كدام با تاكتيك مخصوص خود، اين وظيفه فطرى را انجام مى دهند. مرد با تاكتيك مردانه خود و زن با تاكتيك زنانه خود و سرانجام همديگر را مى جويند و كامل مى كنند. منطق قرآن در اين باره چنين است:.

1. وَخَلَقْناكُمْ أزْواجاً؛(4).

ما شما را جفت جفت آفريديم.

2. وَمِنْ اياتِهِ أنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ أزْواجاً لِتَسْكُنُوا إلَيْها وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً؛(5).

يكى از آيات قدرت خداوند اين است كه براى شما از جنس خودتان همسر آفريده تا وسيله سكون و آرامش شما باشد و در ميان شما دوستى و رحمت قرار داده است.

3. وَاللّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أزْواجاً؛(6).

خداوند شما را از خاك و سپس از نطفه آفريد و شما را جفت جفت گردانيد.

4. فِاطِرُ السَّمواتِ وَالأرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أزْواجاً وَمِنَ الأنْعامِ أزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ‏ء؛(7).

خداوند، آفريدگار آسمان ها و زمين است و براى شما از جنس خودتان جفت هايى قرار داده و براى چارپايان نيز از جنس خودشان جفت هايى آفريده است. اين جفت قرار دادن، وسيله تكثير نسل هاى شماست و هيچ چيز مانند خدا نيست.

قرآن با اين گونه تعبيرات، در حقيقت به فلسفه اساسى تشكيل خانواده اشاره كرده است. اگر جفت گرايى در سرشت انسان عجين نشده بود و همسران، وسيله سكون و آرامش يكديگر نبودند و دوستى و رحمت در ميان آنها قرار داده نمى شد، چه نيازى داشتند كه با بستن پيمان زناشويى، تنهايى و استقلال فردى خود را در جمع كوچك خانواده مضمحل كنند و همه لوازم و نتايج آن را تحمل نمايند!.

درست است كه جفت گرايى - به تصريح قرآن - در ميان حيوانات نيز هست، اما فرقى كه قرآن ميان جفت گرايى انسان و حيوان مى گذارد اين است كه در مورد حيوانات، صحبت از اين كه جفت ها وسيله سكون و آرامش يكديگرند و در ميان آنها مودّت و رحمت قرار داده شده است، نيست ، ولى اين مطلب درباره انسان ها با صراحت هرچه بيشتر بيان شده و مورد تأكيد قرار گرفته است.

در وجود انسان زمينه اى از مودت و رحمت وجود دارد كه تجلى گاه آن فقط محيط خانواده است؛ البته زمينه هاى ديگرى از مودت و رحمت نيز هست كه تجلى گاه آن جامعه است. اين زمينه ها بايد به طور كامل بروز و ظهور كنند.

وقتى عشق و دلبستگى زن و شوهر نسبت به يكديگر به مرحله اى مى رسد كه به طور كلى در غم و شادى يكديگر شريكند و حتى غم و شادى يكى عيناً غم و شادى ديگرى است و هيچ كدام بدون حضور ديگرى زندگى گرم و پرنشاط و شيرينى ندارد، به خاطر همان مودت و رحمتى است كه قرآن روى آن تكيه مى كند.

انسان، سكون و آرامش مى خواهد، در كل نظام هستى اين سكون و آرامش را خدا به انسان مى دهد. قرآن در اين باره مى فرمايد:.

هُوَ الَّذى أنْزَلَ السَّكينَةَ فِى قُلوبِ المُؤْمِنينَ؛(8).

اوست كه سكون و آرامش را در دل هاى مؤمنان نازل كرده است.

هنگامى انسان به اين سكون و آرامش نايل مى شود كه به آن قدرت لايزالى كه نظام بخش هستى است ايمان داشته باشد. در اين صورت، انسان در برابر حوادث و مصايب و فراز و نشيب ها نمى لرزد و محكم و استوار مى ايستد.

اما همسران نيز وسيله سكون و آرامش يكديگرند و اين، حتى به ايمان آنها هم بستگى ندارد، اگر چه ايمان، همچنان كه درجاهاى ديگر نقش مؤثرى دارد. در اين جا نيز نقش دارد.

مى توان گفت: همان طورى كه انسان به آب و غذا نياز دارد و هنگامى كه رفع گرسنگى و تشنگى كرد، سكون و آرامش مى يابد، زنان و مردان نيز به يكديگر نياز دارند و هنگامى كه يكديگر را يافتند، آرامش پيدا مى كنند.

بدين ترتيب، رفع نياز جنسى يا عوامل ديگر، در تشكيل خانواده؛ اصل نيستند. اصل، اين است كه محيط پر از صفاى خانواده، تجلى گاه مودت و رحمت زن و مرد نسبت به يكديگر و وسيله سكون و آرامش آنها باشد، و به همين جهت است كه اگر زن و مرد در انتخاب همسر، به اين اصل اساسى و مهم توجه نداشته باشند و حقيقتاً در صدد يافتن وسيله سكون و آرامش برنيايند و خانواده اى تشكيل ندهند كه تجلى گاه مودت و رحمت باشد، ناكام مى مانند و روى خوشبختى و آرامش را نمى بينند.

عشق هايى كز پى رنگى بود

عشق نبود عاقبت ننگى بود.

آميزش جنسى و فرزنددار شدن و زيبايى هاى ظاهرى، به خودى خود امرى جسمانى و بدنى هستند و در اين ميان، نبايد آميزش روح ها و نيازى كه روان زن و مرد به يكديگر دارند، از نظر محو گردد.

در محيط خانواده، اگر فقط روابط جسمى و واكنش هاى فيزيكى مطرح باشد و بس، روح ها سرگردان مى مانند و در تمام عمر در حسرتِ ناكامى مى سوزند و مى سازند و بى ترديد، هرگاه روح ها ناكام و حسرت زده باشند، جسم ها نيز پريشان و ناتوانند.

اما آن جا كه روح هاى تشنه زن و مرد از سرچشمه زلال يكديگر سيراب مى شوند و به قول مولوى:.

هر دو بحرى آشنا آموخته هر دو جان بى دوختن بردوخته.

كاميابى و سعادت براى هر دو تأمين است و نيازهاى جسمى و فيزيكى نيز به طور كامل برآورده مى شوند.

در خانواده هايى كه فقط روابط جنسى مطرح نيست، بلكه روح ها نيز به طور كامل همديگر را يافته اند، مى توان تشابه فكرى و سليقه اى و اخلاقى را ميان همسران، به روشنى مشاهده كرد. آنها به مرحله اى مى رسند كه خود را جداى از يكديگر نمى بينند و حتى به جرأت مى توان گفت: علاقه هر يك از آنها به خود، عين علاقه به ديگرى و علاقه به ديگرى، عين علاقه به خويش است.

همچو لعلى كو شود كل لعل ناب

پر شود او از صفات آفتاب.

وصف آن سنگى نماند اندر او

پر شود از وصف خود او پشت ورو.

بعد از آن گر دوست دارد خويش را

دوستى خور بود آن اى فتا.

وركه خود را دوست دارد لعل ناب

خواه تا او دوست دارد آفتاب.

اندر اين دو دوستى خود فرق نيست

هر دو جانب جز ضياى شرق نيست.

اين جاست كه انسان با الهام از قرآن مجيد پى مى برد كه خانواده فقط محيط آميزش نطفه ها و سلول هاى نطفه اى اسپرم و اوول و توليد فرزند و تلاقى بدن ها و اصطكاك فيزيكى آنها و آميزش جنسى نيست، بلكه محيط آميزش روح ها و جذب و انجذاب باطنى زن و مرد و پر شدن خلأ روحى هر يك به ديگرى و به وحدت رسيدن و فناى آنها در يكديگر است.

اين، همان چيزى است كه هماهنگ با خلقت و آفرينش زن و مرد است و بايد باشد و اگر نيست، عيب و گناه انسان هاست كه با دور ماندن از اقتضاى آفرينش و الهام نگرفتن از وحى الهى، گرفتار آن شده اند و به جاى رسيدن به وحدت، اسير كثرتند و البته آنهايى كه از نور وحى الهى روشنى گرفته و به حيات خانوادگى خود فروغ بخشيده اند، اين چنينند.

گفت: معشوقى به عاشق ز امتحان.

در صبوحى كاى فلان ابن الفلان.

مرمرا تو دوست تر دارى عجب.

يا كه خود را! راست گويا ذالكرب.

گفت: من در تو چنان فانى شدم.

كه پرم از تو ز ساران تا قدم.

بر من از هستى من جز نام نيست.

در وجودم جز تو اى خوش كام نيست.

زان سبب فانى شدم من اين چنين.

همچو سركه در تو بحر انگبين.

معيارها، در تشكيل خانواده.

وقتى از معيارها سخن مى گوييم، در درجه اول بايد توجه داشته باشيم كه اعضاى اوليه خانواده، يك زن و يك مرد مى باشند و هر دو عضو تشكيل دهنده هستند و بنابراين، هر دو بايد در انتخاب يكديگر كمال دقت را به كار برند و مخصوصاً از معيارها غفلت نورزند.

زن و مرد بايد توجه داشته باشند كه چه مى خواهند و چرا مى خواهند پيمانى را امضا كنند كه براى آنها ايجاد تكليف و مسؤوليت مى كند و بسيارى از آزادى هاى آنها را از بين مى برد!.

آنها بايد به اين حقيقت آگاه باشند كه زندگى زناشويى براى هر يك از زوجين ايجاد حق مى كند و خواه ناخواه بايد در برابر حقوق متقابل يكديگر تسليم شوند و بپذيرند كه در برابر هر حقى، وظيفه اى و در برابر هر وظيفه اى، حقى ايجاد مى شود و ارزش انسان به وظيفه شناسى و اداى تكاليف است.

بنابراين، نه فقط مرد بايد مواظب باشد كه با امضاى پيمان زناشويى به چه زنى حق مى دهد و در برابر چه زنى موظف و مكلف مى شود، بلكه زن نيز بايد مواظب اين جهت باشد و هيچ يكِ آنها گرفتار ظواهر فريبنده و جلوه هاى بى محتوا يا كم محتوا نشوند و با معيارهاى مادى، خود را به دام مسؤوليت نيفكنند، بلكه به معيارهايى متكى شوند كه ارزش تحمل مسؤوليت را داشته باشند.

زن و مرد، هر كدام به تنهايى همچون الكتريسيته مثبت و منفى هستند. نه الكتريسيته مثبت به تنهايى نورافكن و حرارت بخش و انرژى زاست و نه الكتريسيته منفى! اينها هنگامى نور مى دهند و حرارت مى بخشند و مولد انرژى هستند كه يكديگر را بيابند. اينها هر كدام به تنهايى بى موج و بى حركتند و حتى نشانى از هستى خود به ما نمى دهند؛ اما همين كه تلاقى كردند، آشكارا از هستى خود خبر مى دهند و فوايد بى شمارى از خود ظاهر مى سازند.

نشاط و فروغ زندگى و تموج انسانيت انسان، هنگامى تحقق مى يابد كه اين دو، براساس نيازهاى روحى و جسمى و ميل تركيبىِ طبيعىِ يكديگر را بيابند و با تمام وجود مجذوب يكديگر شوند.

بنابراين، چه ناآگاه زنان و مردانى كه فقط بر ثروت يا جمال جسمانى تكيه مى كنند و يا تنها اشباع و ارضاى غريزه جنسى را در نظر مى گيرند و به دست خود، خويشتن را از همه مزاياى زندگى خانوادگى بى بهره و محروم مى سازند!.

اينها فكر مى كنند كامجويى بشر فقط به رنگ پوست و درهم و دينار تأمين مى شود و دل بهانه جوى انسان با سرابى از اين گونه امور، سيراب و اشباع مى گردد!.

واقعيت اين است كه اين گونه زنان و مردان، در حقيقت، خويشتن خويش را نشناخته و به عمق نيازهاى وجودى خود پى نبرده اند و نه تنها جنس مخالف خود را كشف نكرده، بلكه خود را هم كشف نكرده اند!.

مولوى در اوايل مثنوى، در داستان شاه و كنيزك، نكته هاى لطيف و ظريفى آورده و نشان داده است كه تجملات و زرق و برقِ كاخ شاهى و سيم و زر و جواهرِ قيمتى و نقش و نگارها، هيچ كدام نتوانسته است قلب بى قرار كنيزك را صيد كند و در كمند عشق شاه بيندازد.

مرغ جانش در قفس چون مى تپيد

داد مال و آن كنيزك را خريد.

چون خريد او را و بر خوردار شد

آن كنيزك از قضا بيمار شد.

آن يكى خر داشت و پالانش نبود

يافت پالان، گرگ خر را در ربود.

كوزه بودش آب مى نامد به دست

آب را چون يافت، خود كوزه شكست.

سرانجام معلوم مى شود كه بيمارى كنيزك از بيمارى هاى جسمى نيست، بلكه از بيمارى هايى است كه منشأ آن، كمبودها و عقده هاى روانى است.

ديد از زاريش كو زار دل است

تن خوش است و او گرفتار دل است.

عاشقى پيداست از زارى دل

نيست بيمارى چو بيمارى دل.

مادر يزيد بن معاويه، زنى مسيحى و بيابان نشين بود كه معاويه به خاطر زيبايى اش و با استفاده از نفوذ و قدرت خويش، او را از پدرش خواستگارى كرده و به همسرى گرفته بود.

معاويه گمان كرده بود دختر ماهرويى كه در هواى لطيف و آزاد و معتدل كوهستان ها و صحراهاى سبز و خرم سوريه رشد كرده، در كاخ طاغوتى وى خود را كامياب و سعادتمند مى يابد و او را به عنوان يك همسر ايدآل مى پذيرد و به او دل مى بندد؛ اما معاويه هنگامى متوجه رؤياهاى پوچ خود شد كه او را محزون و بى تاب ديد و به او گفت: تو در سلطنتى بزرگ هستى و قدر آن را نمى دانى.

ميسون بى درنگ، در پاسخ وى اشعارى سرود كه ترجمه فارسى آنها، چنين است:.

خانه اى كه در تنگناى آن، روح ها خفقان پيدا مى كنند، پيش من از كاخى بلند، محبوب تر است.

پوشيدن لباس درشت و روشنى ديده، پيش من از پوشيدن لباس هاى شفاف محبوب تر است.

خوردن خشكه نانى در خانه اى شكسته، پيش من از خوردن گرده نان (تازه) محبوب تر است.

صداى بادهايى كه از هر بيابانى مى وزد، پيش من از آهنگ دف و چنگ، محبوب تر است.

سگى كه در كنار من عوعو كند، پيش من از گربه اى كه الفت مى گيرد، محبوب تر است.

شترى كه كينه توز و دشوار است، پيش من از استر رام محبوب تر است.

مردى كريم و لاغر اندام از عموزادگان، پيش من از مردى مقتدر و سختگير محبوب تر است.(9).

ميسون با اشاره اى مى فهماند كه زندگى كاخ نشينى و تشريفات عريض و طويل دربارى، او را خوشبخت نكرده، زيرا (قرة العين) خود را نيافته است.

اصطلاح فارسى (قرة العين) چشم روشنى است، ليكن در آن تعبير عربى، لطفى نهفته است كه در اين تعبير فارسى، آن لطف، نهفته نيست اگر چه بى لطف هم نيست.

قرةالعين، كسى است كه چشم را به سوى خود مى كشاند. انسان دلش مى خواهد بيشتر به او نگاه كند و از ديدنش خسته نمى شود. شعر فارسى زير، به همين حقيقت توجه دارد:.

نه آن چنان به تو مشغولم اى بهشتى روى!.

كه ياد خويشتنم در ضمير مى آيد.

ز ديدنت نتوانم،.

كه:.

ديده، بر دوزم،.

اگر معاينه بينم كه تير مى آيد.

همسران ايدآل قرة العين يكديگرند، زيرا يكديگر را بر حسب ميل طبيعى و نيازهاى اصيل و اساسى خويش يافته و مجذوب يكديگر شده اند.

جالب اين است كه اسلام به اين حقيقت توجه كامل داشته است. پيشواى عالى قدر اسلام فرمود:.

يكى از چيزهايى كه مرد مسلمان را اصلاح مى كند، اين است كه زنى داشته باشد كه وقتى به او نگاه مى كند، شادگردد و هنگامى كه از خانه خارج مى شود، شوهر را در قلب و در اعماق وجود خود حفظ كند و هرگاه به او دستورى مى دهد، اطاعت كند.(10).

مسلماً قضيه يك بعدى نيست. زن هم نياز به شوهرى دارد كه جايى در دل وى باز كند و به ديدنش شاد گردد؛ چگونه مى شود متوقع بود كه زن در غياب شوهر، در كمند علاقه به او، حافظ خانه و ناموس و زندگى اش باشد، ولى آن شوهر، به اصطلاح (قرة العين) وى نباشد!.

قرة العين، همان كسى است كه ديدنش موجب نشاط و شادى گردد. نه تنها زنان و شوهران بايد قرّة العين يكديگر باشند، بلكه فرزندان نيز براى پدران و مادران، و دوستان صميمى براى يكديگر و مرادها براى مريدها اين چنينند.

سنخيت و تضاد.

براى اين كه زن و مردِ مسلمان بتوانند در چارچوب مكتب خويش همسر ايدآلى بيابند و همچون دو قطب غير همنام، مغناطيس يكديگر را جذب كنند، به چند معيار اساسى بايد توجه شود.

اين نكته مسلم است كه مغناطيس، هيچ گاه، سنگ، خاك، چوب يا پارچه به خود جذب نمى كند، همچنان كه دو قطب مثبت يا دو قطب منفى مغناطيس نيز يكديگر را جذب نمى كنند و به همين جهت است كه براى حصول جذب و انجذاب، از جهتى سنخيت يا تجانس و از جهتى تضاد يا عدم تجانس شرط است.

در مسأله گزينش همسر نيز قاعده همين است. يك نوع عدم تجانس، به مقتضاى آفرينش، ميان زن و مرد هست كه همچون الكتريسيته مثبت و منفى، يكديگر را كامل و منشأ اثر مى سازند و همچون قطب مثبت و منفىِ دو آهن ربا، يكديگر را مى ربايند و به وحدت مى رسند.

اما از سوى ديگر، چند نوع تجانس و سنخيت هم لازم است كه در قرآن و احاديث اسلامى روى آنها تكيه شده است و ما آنها را زير چهار عنوان ذكر مى كنيم:.

1. سنخيت در انسان بودن.

تجانس و سنخيت، از انسان بودن شروع مى شود. زن و مرد، هر دو انسانند. چقدر در اشتباه بوده اند كسانى كه مرد را انسان و زن را واسطه ميان انسان و حيوان - يا حيوانِ شبيه انسان - تصور كرده اند! اينها نه تنها زن را نشناخته و به او توهين كرده اند، بلكه مرد را هم نشناخته اند و ارزش او را پايين آورده اند!.

چگونه ممكن است يك انسان سالم و طبيعى، مجذوب يك حيوان بشود يا حيوانى را به خود جذب نمايد! به طور حتم يا مرد بايد از انسانيت خود تنزل كند يا زن بايد از حيوانيت خود بگذرد، تا بتوانند در حوزه جاذبه يكديگر قرار گيرند و مجذوبِ هم شوند. فلاسفه ما مى گويند: (السِنخِيَّةُ عِلّةُ الاِنْضِمامِ؛ براى هم آغوش شدن و به يكديگر پيوستن و به وحدت رسيدن، سنخيت لازم است.).

در پديده جذب و انجذاب، همچنان كه سنخيت شرط است، تضاد نيز شرط است. ترديدى نيست كه الكتريسيته، با الكتريسيته هم آغوش مى شود و آهن با آهن ربا! جز اين كه مثبت با منفى و منفى با مثبت. مولوى اين سنخيت در جذب و انجذاب را به اين صورت مطرح كرده است:.

ذره ذره كاندرين ارض و سماست

جنس خود را همچو كاه و كهرباست.

ناريان مر ناريان را طالبند

نوريان مر نوريان را جاذبند.

بدين ترتيب، بهترين دليل بر اين كه زن و مرد از لحاظ انسانيت تفاوتى با هم ندارند، همين قاعده سنخيت در جذب و انجذاب است.

درحيوانات نيز قاعده همين است، در ميان آنها نيز تا سنخيت نباشد، مسأله جفت گيرى مطرح نيست.

مگر انسان چه خصوصيتى دارد كه مستثنا باشد! به چه دليل، در تجاذب جنسى حيوانات، سنخيت شرط است و در تجاذب جنسى انسان ها عدم سنخيت! آيا آنهايى كه اين گونه فكر مى كنند مى خواهند بگويند: بر قلم صنع خطا رفته است!.

حافظ هم روزگارى گرفتار چنين انديشه غلطى شده بود. او در دوران جوانى خود گفت:.

پير ما گفت: خطا بر قلم صنع نرفت!.

آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد!.

ولى سرانجام به بركت تقوا و حكمت عملى متوجه شد كه خودش خطا كرده، نه قلم صنع و به همين جهت، چنين گفت:.

نيست بر دايره يك نقطه خطا از كم و بيش.

كه من اين مسأله بى چون و چرا مى بينم‏(11).

آيا اينها هم حاضرند به تقوا و حكمت عملى روى آورند و حافظ وار اين حقيقت را بى چون و چرا بپذيرند كه بر دايره عظيم هستى، حتى يك نقطه خطا وجود ندارد!.

گمان نزديك به اطمينان من اين است كه روى سخن خداوند در آيه قرآنى زير، به همين گونه افراد است:.

يِا أيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدةٍ وَخَلَقَ مِنْها زَوْجَها؛(12).

اى مردم! در برابر پروردگارتان كه شما را از يك نفس آفريده و جفتش را هم از خودش آفريده است، تقوا پيشه كنيد.

آرى، آنان كه زن و مرد را از لحاظ انسان بودن از جنس و سنخ يكديگر نمى دانند، هم به زن اهانت كرده اند و هم به مرد، و اين، بر خلاف تقواست.

2. سنخيت در ايمان.

همان طورى كه انسان بودن، فطرى و طبيعى انسان است و محال است كه ميان انسان و غير انسان، جذب و انجذاب و تركيب و توحيد، صورت گيرد، ايمان به خدا هم فطرى انسان است و بنابراين، غير ممكن است كه يك انسان مؤمن - كه به يگانگى خداوند معتقد است - بتواند با يك انسان مادى يا مشرك، كه از فطرت پاك و انسانى خود منحرف شده و فاصله گرفته است، با يك جذب و انجذابِ كامل، به وحدت برسد و از راه تركيب، دوگانگى را به يگانگى مبدل كند؛ بر همين اساس است كه قرآن كريم مى فرمايد:.

وَلا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّى يُؤْمِنَّ وَلأمَة مُؤْمِنَة خَيْر مِنْ مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أعْجَبَتْكُمْ وَلا تَنْكِحُوا المُشْرِكينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَلَعَبْد مُؤْمِن خَيْر مِنْ مُشْرِكٍ وَلَوْ أعْجَبَكُمْ؛(13).

با زنان مشرك ازدواج نكنيد تا اين كه ايمان بياورند و كنيز با ايمان از زن مشرك بهتر است، اگر چه آن زن مشرك (از لحاظ زيبايى) مايه شگفتى شما باشد، و به مردان مشرك زن ندهيد تا اين كه ايمان بياورند و بنده با ايمان از مرد مشرك بهتر است، اگر چه آن مرد مشرك مايه شگفتى شما باشد.

وقتى مرد يا زن با ايمان نتوانند با مشرك ازدواج كنند، مسلماً با افراد مادى هم نمى توانند ازدواج كنند؛ زيرا به هر حال، مشرك به خدايى معتقد است، ولى مادى به هيچ چيز معتقد نيست.

قرآن نه تنها چنين ازدواجى را منع كرده است، بلكه خاطرنشان مى كند كه ميان اين گونه افراد، جاذبه اى وجود ندارد.

الزَّانى لايَنْكِحُ إلاّ زانِيَةً أوْ مُشْرِكَةً وَالزّانِيَةُ لايَنْكِحُها إلاّ زانٍ أوْ مُشْرِك؛(14).

مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك و زن زناكار نيز جز با مرد زناكار يا مشرك، نمى آميزد.

كسانى هستند كه به خدا معتقدند، اما به نبوت و رسالت اعتقاد ندارند ازدواج با اينها نيز صحيح نيست؛ زيرا ايمان به خدا بدون اعتقاد به نبوت، سازندگى ندارد و به همين جهت، باز سنخيتى ميان مسلمان و اين گونه افراد وجود ندارد.

كسانى هم هستند كه ايمان به خدا و نبوت دارند، اما به نبوت كسى معتقدند كه اسلام، پيامبرى او را قبول ندارد. ازدواج با اينها نيز بدون ترديد صحيح نيست؛ زيرا فاصله، زياد و سنخيت، ناچيز است.

اما يهوديان و مسيحيان، هم به خدا معتقدند و هم به نبوت حضرت موسى و عيسيى كه قرآن نيز رسالت آنها را تأييد كرده است كه اينها را اهل كتاب مى نامند و مسلماً سنخيت ميان مسلمان و اهل كتاب، زياد است؛ زيرا در اعتقاد به مبدأ و معاد و رسالت و بسيارى از فروع و برنامه هاى عملى، با هم تشابه دارند؛ مانند: نماز و روزه و... مطابق بعضى از روايات، با زرتشتيان نيز بايد معامله اهل كتاب كرد.

به همين جهت است كه قرآن، هنگامى كه در سوره مائده - كه آخرين سوره اى است كه بر پيامبر نازل شده و مطابق روايات رسيده، احكام اين سوره ناسخ است و نه منسوخ - امور حلال را مى شمارد، مى فرمايد:.

الْيَوْمَ اُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَطَعامُ الَّذينَ أوتُوا الكِتابَ حِلّ لَكُمْ وَطَعامُكُمْ حِلّ لَهُمْ وَالمُحْصَناتُ مِنَ المُؤْمِناتِ وَالمُحْصَناتُ مِنَ الّذينَ اُوتُوا الكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ؛(15).

امروز چيزهاى پاكيزه و طعام اهل كتاب( از قبيل گندم و نخود و برنج و لوبيا) و زن هاى پاكدامنِ مؤمن و اهل كتاب بر شما حلال شده است.

مطابق اين آيه شريفه، ازدواج مرد مسلمان با زن يهودى و مسيحى، بلا اشكال است؛ فقط بعضى گفته اند: اين حكم به وسيله آيه 221 سوره بقره - كه قبلاً نقل شد - نسخ شده است؛ زيرا اهل كتاب، جزء مشركان هستند؛ اما پاسخ اين است كه: اولا به اهل كتاب مشرك گفته نمى شود و ثانياً، سوره بقره قبل از سوره مائده نازل شده است و نمى تواند ناسخ احكام سوره مائده باشد.

بعضى نيز گفته اند: اين حكم به وسيله آيه زيرنسخ شده است:.

لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الكَوافِرِ؛(16).

زنان كافر را نگاه دارى نكنيد.

اين نيز صحيح نيست؛ زيرا اولاً سوره ممتحنه قبل از سوره مائده نازل شده است و ثانياً مقصود از اين آيه اين است كه اگر مردى مسلمان مى شود، در صورتى حق دارد زن خود را نگاه دارى كند كه مسلمان شود؛ اما اگر مسلمان نشود، نبايد او را نگاه بدارد.

مفسر عالى قدر حضرت علاّمه طباطبايى - رضوان الله عليه - در تفسير الميزان، ذيل آيه 5 سوره مائده مى فرمايند:.

(نظر به اين كه اين آيه در مقام امتنان و تخفيف است، به وسيله آيه: لاتَنْكِحُوا المُشْرِكاتِ وآيه: لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الكَوافِرِ قابل نسخ نيست.).

بدين ترتيب، از خود قرآن دليلى بر منع ازدواج با زنان اهل كتاب نداريم و تفاوتى ميان ازدواج دايم و منقطع هم نيست، ليكن، روايات در اين باره مختلف است.

فتاواى فقها نيز مختلف است؛ صاحب جواهر - رحمة الله عليه - روايات منع را حمل بر كراهت كرده است. بعضى ميان ازدواج دايم و منقطع فرق گذاشته، ازدواج منقطع را تجويز و ازدواج دايم را منع كرده اند. بعضى هم در مورد ازدواج دايم، توصيه به احتياط كرده اند و به هر حال، بر مقلدان است كه مطابق رساله هاى عمليه مراجعِ فتوا عمل نمايند.

نكته اى كه در يكى از روايات آمده، اين است كه امام صادق(ع) فرمود:.

من دوست نمى دارم كه مرد مسلمان با زن يهودى و مسيحى ازدواج كند، زيرا بيم آن است كه فرزندش يهودى يا مسيحى شود.(17).

به نظر مى رسد كه نكته مهم همين است؛ يك زن مسلمان، سعى مى كند كه فرزند خود را مسلمان بار بياورد و يك زن غيرمسلمان نيز مى كوشد كه فرزند خود را غيرمسلمان پرورش دهد؛ بنابراين، توجه به اين حقيقت، بسيار ضرورى است. اگر كسى طالب ايمان و سعادت فرزندان خود باشد، هرگز با زن غيرمسلمان ازدواج نمى كند، مگر اين كه فرزند نخواهد يا مطمئن باشد كه بتواند وظيفه دينى خود را در قبال او به خوبى انجام دهد.

ازدواج زن مسلمان با مرد يهودى و مسيحى، بدون هيچ ترديدى ممنوع است؛ زيرا با توجه به ويژگى هايى كه در خُلق و خوى زن و مرد هست و تأثيرى كه زنان از شوهران مى پذيرند، نه تنها نمى توانند تعهد اسلامى خود را نسبت به فرزندان انجام دهند، بلكه خودشان نيز در معرض خطرند.

3. سنخيت در احصان.

كلمه (احصان) به معناى منع است و در قرآن كريم، اسم مفعول اين كلمه؛ يعنى (محصنات) در چهار معنا به كار رفته است:.

1. زنان پاكدامن و عفيفى كه خود را از آلودگى و روابط نامشروع منع و محافظت مى كنند.(18).

2. زنان شوهردارى كه درحصار شوهر هستند و ازدواج با آنان ممنوع است.(19).

3. زنان آزادى كه دخالت ديگران در سرنوشت آنها ممنوع است.(20).

4. منظور از احصان، اسلام است و طبق اين معنا، محصنات به زنان مسلمان گفته مى شود.

در اين جا منظور ما از سنخيت در احصان، همان معناى اول است و در حقيقت، خواسته ايم از اصطلاح قرآن خارج نشويم.

در قرآن مجيد، نه تنها به احصان زن توجه شده، بلكه در مورد مرد نيز اهميت احصان گوشزد گرديده است.

ديديم كه در آيه پنجم سوره مائده، هنگامى كه حلال ها شمرده مى شدند. از زنان مسلمان و اهل كتاب كه هر دو به محصنات توصيف شده اند، به عنوان كسانى كه ازدواج با آنها حلال است، ياد شد؛ اما در همان آيه، بلافاصله، مرد را نيز محدود به احصان كرده و مى فرمايد:.

إذا ءاتَيْتُمُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَلا مُتَّخِذى أخْدانٍ؛.

در صورتى شما مى توانيد با محصنات مسلمان يا اهل كتاب ازدواج كنيد كه كابين آنها را بدهيد و خود به احصان و پاكدامنى آراسته شويد و از زنا و رفيقه بازى خوددارى كنيد.

آيه سوم سوره نور نيز اين مطلب را به اين صورت بيان كرد كه: اصولا جذب و انجذابى ميان مرد زناكار و زن پاكدامن و زن زناكار و مرد پاكدامن نيست، بلكه تنها زناكاران هستند كه درحوزه تجاذب يكديگر قرار مى گيرند؛ زيرا به گفته شاعر:.

كبوتر با كبوتر باز با باز

كند هم جنس با هم جنس پرواز.

دليل آن هم كاملا روشن است؛ آنهايى كه آيينه روحشان به زنگار بى عفتى و هرزگى آلوده نيست، در اعماق وجودشان نسبت به آنانى كه روحى آلوده به گناه و هرزگى دارند، احساس تنفر مى كنند.

زنان پاكدامن، در نظر جامعه سرفراز و عزيزند و زن هاى هرزه، از چشم مردم افتاده و در منجلاب انزوا و بدبختى دست و پا مى زنند؛ مردها هم همين طورند.

طبع پاكى كه به گناهان آلوده نشده، طالب پاكى است؛ چنين طبعى جز مجذوب پاكى نمى شود و جز پاكى را به خود جذب نمى كند و چه در اين زمينه زيبا و دلنشين است تعبير قرآن! كه مى فرمايد:.

اَلخَبيثاتُ لِلخَبيثينَ وَالخَبيثُونَ لِلخَبيثاتِ وَالطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ؛(21).

زن هاى پليد براى مردهاى پليد و مردهاى پليد براى زن هاى پليد و زنان پاك براى مردان پاك و مردان پاك براى زنان پاكند.

مولوى داستانى نقل به اين مضمون مى كند كه:.

آن حكيمى گفت: ديدم در تكى

مى دويدى زاغ با يك لك لكي.

در عجب ماندم بجستم حالشان

تا چه قدر مشترك يابم نشان.

چون شدم نزديك، من حيران و دنگ

خود بديدم هر دوان بودند لنگ!.

معلوم مى شود كه تا سنخيت نباشد، محال است كه دو موجود متخالف، با يكديگر اتحاد پيدا كنند. زاغ و لك لك با هم سنخيتى ندارند، ليكن عارضه لنگى توانسته است آنها را رفيق راه و همدم و مونس يكديگر سازد.

مولوى به دنبال نقل داستان فوق چنين مى گويد:.

با زبان معنوى گل با جعل

اين همى گويد كه اى گنده بغل.

گر گريزانى زگلشن بى گمان

هست آن نفرت كمال گلستان.

غيرت من بر سر تو دور باش

مى زند كاى خس از اين جا دور باش.

ور بياميزى تو با من اى دنى

اين گمان آيد كه ازكان مني.

بلبلان را جاى مى زيبد چمن

مر جعل را در چمن خوشتر وطن.

حق مراچون از پليدى پاك داشت

چون سزد بر من پليدى را گماشت.

براى اين كه زن و مرد بتوانند در محيط خانواده، از سعادت واقعى برخوردار شوند، اسلام سنخيت در احصان را مورد توجه قرار داده و از اين رهگذر، به دوام و استحكام خانواده ها نيز كمك فراوان كرده است.

4. كفائت.

باز هم بر اين مطلب اصرار مى ورزيم كه مقصود از ازدواج، تنها آميزش جسمى و تلاقى فيزيكى نيست، بلكه آميزش و اتحاد جان ها و روان ها نيز مورد عنايت است.

چگونه ممكن است دو انسانى كه هيچ تشابه روانى ندارند، بتوانند عمرى را با تفاهم در زير يك سقف بگذرانند و از كثرت و تباين، به وحدت كامل و توافق برسند!.

مى گويند: شهيد بلخى كه يكى از علما بود، تنها نشسته بود و مطالعه مى كرد، جاهلى بر او وارد شد و گفت: تنها نشسته اى! وى در جواب گفت: حال كه تو آمدى، تنها شدم!.

هم نشينى با بعضى از افراد، زجرى دارد كه تنهايى ندارد. سعدى بر اين نكته، واقف است كه: (چندان كه عالم را از جاهل نفرت است، جاهل را از عالم وحشت است!).

بسيارند كسانى كه از كفائت زن و شوى، هم طبقه بودن آنها از لحاظ ثروت و مقامات مادى، مى فهمند؛ اين گونه برداشت ها نه منطقى است و نه اسلامى.

امام صادقژ: به اينها فرموده است كه:.

اَلمُؤمِنُونَ بَعْضُهُمْ أكْفاءُ بَعْضٍ؛(22).

بعضى از مؤمنان كفو و همتاى يكديگرند.

مردم مؤمن با يكديگر، كفائت دارند.

در تاريخ و احاديث اسلامى آمده است كه پيامبر خداْ جويبر را كه مرد تهيدستى بود، به خانه زياد بن لبيد كه مردى متمكن بود، فرستاد و از او خواست كه دختر خود را به وى بدهد.

زياد به حضور پيامبر آمد و گفت: ما دخترانمان را به كسانى مى دهيم كه با ما كفائت داشته باشند.

پيامبر خداْ فرمود:.

جُوَيْبِر مُؤمِن، وَالمُؤْمِنُ كُفو لِلْمُؤْمِنَةِ، وَالمُسْلِمُ كُفْو لِلْمُسْلِمَةِ، فَزَوِّجْهُ يا زِياد وَلا تَرْغَبْ عَنْهُ؛(23).

جويبر، مؤمن است و مرد مؤمن كفو و همتاى زن مؤمنه و مرد مسلمان كفوِ زن مسلمان است. دختر را به او بده و به اين كار بى ميل نباش.

و با اين ارشاد، ذلفا (دختر زياد) كه دخترى شايسته بود، به همسرى جويبر درآمد.

اين مطلب كه در اين گونه روايات آمده، در مبحث (سنخيت در ايمان) نيز روشن شده است و چيز تازه اى نيست.

آنچه در اين جا تازگى دارد، همان كفائتى است كه از لحاظ رفعت و علوِّ مرتبه انسانيتِ شخص مطرح است و در اين زمينه، در منابع اسلامى آمده است كه:.

اگر خداوند فاطمه را براى على خلق نمى كرد بر روى زمين از آدم به بعد، هيچ كس با او كفائت نداشت.(24).

مرحوم مجلسى اول، ذيل همين حديث مى گويد:.

البته بعضى از پيامبران جد فاطمه هستند و نمى توانند با او ازدواج كنند، ولى موسى و عيسى جد او نيستند؛ اما كفو او هم نيستند و اين، دليل است بر اين كه مقام حضرت زهرا از مقام آن پيامبران اولو العزم بالاتر است. چنان كه بر برترى مقام على(ع) هم دلالت دارد.

در اين جا مقصود ما از كفائت زن و شوى، همين مفهوم لطيف است؛ علاوه بر اين كه زن و شوى در انسانيت و احصان، سنخيت و كفائت دارند، بايد از لحاظ اخلاقى و درجه و مرتبه انسانيت نيز سنخيت داشته باشند. اين مفهوم را ما به پيروى از روايات و رهنمودهاى اسلام، باواژه كفائت مشخص كرده ايم.

امام صادق(ع) فرمود:.

اَلكُفْو أنْ يَكُونَ عَفِيفاً وَعِنْدَهُ يَسار؛(25).

كفائت شخص اين است كه پاكدامن باشد و بتواند هزينه ازدواج و خانواده را تأمين كند.

عفت و پاكدامنى يك امر اخلاقى است؛ كسى كه عفيف نيست، از لحاظ اخلاقى دچار انحطاط است. پر واضح است كه كسى كه دچار انحطاط اخلاقى است، با كسى كه در مرتبه فضيلت اخلاقى است، كفائت ندارد؛ در حديث زير، اين حقيقت، واضح تر بيان شده است:.

پيامبر خداْ فرمود:.

اِذا جا ءَكُم مَنْ تَرْضَوْنَ خُلْقَهُ وَدينَهُ فَزَوِّجُوهُ وإلاّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَة فِى الأرْضِ وَفَساد كَبير؛(26).

هرگاه كسى آمد كه اخلاق و دينش را مى پسنديد، به او همسر بدهيد و اگر ندهيد، در روى زمين، فتنه و فسادى بزرگ است.

و نيز فرمود:.

النِّكاحُ رِقّ فَاِذا أنْكَحَ اَحَدُكُمْ وَليدَهُ فَقَدْ أرَقَّها، فَلْيَنْظُرْ أحَدُكُمْ لِمَنْ يرقُّ كَريمَتَهُ؛(27).

زناشويى محدود كردن آزادى است، هنگامى كه دخترى را شوهر مى دهيد، آزادى او را محدود مى كنيد. ببينيد آزادى دخت گرامى خود را به دست چه كسى محدود مى كنيد.

در كتاب هاى فقهى ما آمده است كه:.

هرگاه ولى (پدر يا جد پدرى)، دخترى را از ازدواج با مردى كه كفائت دارد، منع كند و دختر به اين ازدواج مايل باشد، اجازه ولى لازم نيست؛ اما اگر او را از ازدواج با كسى كه به نظر عرف، كفائت ندارد منع كند، دختر بايد اطاعت كند، بلكه اگر او را از ازدواج با كسى منع كند كه كفائت شرعى دارد، ولى براى خانواده ننگ و زشتى محسوب مى شود، بايد اطاعت كند.(28).

كفائتى كه در اين مسأله مورد نظر است، تنها كفائت از لحاظ ايمان و اسلام نيست، بلكه مربوط به جنبه هاى اخلاقى و فضايل و كمالات انسانى نيز هست.

يقينا كسانى كه طالب سعادت بيشتر هستند و مى خواهند فرزندانى لايق بپرورانند، به اهميت اين شرط بيشتر و بهتر توجه مى كنند.

تا اين جا هر چه گفتيم، درباره سنخيت ها بود. لازم است درباره تضاد يا عدم تجانس نيز مقدارى بحث كنيم.

تضاد و عدم سنخيت.

ارزش يك زن و كمال او، در زن بودن و كامل بودن در جنبه هاى زنانگى و ارزش و كمال يك مرد، كامل بودن او در جنبه هاى مردانگى است. اگر مرد، گرايش زنانه و زن گرايش مردانه پيدا كند، كمال نيست، حتى از نظر اسلام، بعضى از صفات است كه زيبنده مردان و بعضى از صفات است كه زيبنده زنان است.

از آن جا كه زن در محافظت مرد قرار مى گيرد، بايد مرد داراى غيرت ناموسى باشد و ناموس خود را از دستبرد و تجاوز ناپاكان حفظ كند؛ به همين جهت، غيرت، زيبنده مردان است، نه زنان.

اميرمؤمنان على(ع) فرمود:.

غَيْرَةُ المَرْأةِ كُفْر وغَيْرَةُ الرَّجُلِ إيمان؛(29).

غيرت زن، كفر است و غيرت مرد، ايمان.

و نيز فرمود:.

خِيارُ خِصالِ النِسِاءِ شرارُ خِصالِ الرِجالِ: الزَهْوُ وَالجُبْنُ وَالبُخْلُ، فَإذا كانَتِ اَلمَرأةُ مَزْهُوّةً لَمْ تُمَكِّنْ مِنْ نَفْسِها، وَإِذا كانَتْ بَخِيْلَةً حَفِظَتْ مالَها وَمالَ بَعْلِها، وَإذا كانَتْ جَبانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَى‏ءٍ يَعْرِضُ لَها؛(30).

بهترين صفات زنان، بدترين صفات مردان است: تكبر، ترس و بخل. پس، هرگاه زن متكبر باشد، خود را تسليم هر ناكسى نمى كند و هرگاه بخيل باشد، مال خود و شوهرش را حفظ مى كند و هرگاه ترس داشته باشد، خود را از بدنامى دور نگاه مى دارد.

زن بودن، هنر مى خواهد. همچنان كه مرد بودن نيز هنر مى خواهد. مردى كه گرايش زنانه دارد، زن نمى شود، اما از مقام مردانگى هم سقوط مى كند. همچنين زنى كه گرايش مردانه دارد، مرد نمى شود، اما از مقام زنانگى نيز سقوط مى كند و به قول آن بانوى دانشمند عرب دكتر بنت الشاطى: (تبديل به جنس سوم مى شود!).

اسلام به قدرى روى اين مسأله حساسيت دارد كه حتى با اين كه زن يا مرد، لباس يكديگر را بپوشند مخالف است. امام صادق(ع) مى فرمود:.

رسول خدا زن و مرد را از اين كه در پوشيدن لباس، شبيه يكديگر شوند، منع مى كرد.(31).

پيامبر خداْ مى فرمود:.

خداوند لعنت كند زنانى را كه خود را همانند مردان مى كنند و خداوند لعنت كند مردانى را كه خود را همانند زنان مى كنند.(32).

متأسفانه، يكى از گرفتارى هاى بشر عصر ما كه ارمغان تمدن غربى است، حالت گريز غالبِ زنان غربى از زنانگى و گرايش آنان به طرف مردانگى است. اين عارضه كما بيش در مردان غربى نيز پيدا شده است.

مساحقه زنان ناشى از همين عارضه است. طرز آرايش و لباس پوشيدن و ژست هاى برخى از زنان، ناشى از همين انحراف است.

قاعده اين است كه زن، براساس سنت آفرينش، مرد را به دنبال خود مى كشد و او را مجذوب خود مى كند، لذا مرد به خواستگارى زن مى رود و پس از توافق، امر ازدواج صورت مى گيرد و زندگى مشترك، تشكيل مى شود.

هر چه مرد در مردانگى و زن در زنانگى خود قوى تر باشند، اين كشش، طبيعى تر و تركيب و اتحاد، كامل تر خواهد بود.

از قديم گفته اند: (شب زفاف، كم از تخت پادشاهى نيست!).

زنى بهتر مى تواند شكار مرد باشد و در شب زفاف، برتر از تخت پادشاهى در دل و جان مرد كشش و طلب به وجود بياورد، كه: از خصلت هاى زنانه قوى ترى برخوردار باشد.

مردى شب زفاف را گران بهاتر از تخت پادشاهى مى داند كه در محيط پاك و بى آلايشى زيسته باشد و روابط نامشروع، بر جامعه اش حاكم نباشد و خود واقعاً مرد و داراى خصلت هاى مردانه باشد.

اين جاست كه هر چه زن و مرد از لحاظ مردانگى و زنانگى نامتجانس تر باشند و جاذبه هاى زنانه و ميل و طلب مردانه، قوى تر باشد، سعادت و كاميابى آنها در زندگى بهتر تأمين مى شود.

امام صادق(ع) فرمود:.

مِنْ أخْلاقِ الأنبياءِ حُبُّ النِساءِ؛(33).

علاقه به زنان، از اخلاق پيامبران است.

بديهى است، مردى كه در مردانگى خود كامل باشد، به جنس مخالف علاقه مند است و پيامبران - كه انسان كامل بوده اند - از اين جهت الگو بوده اند و از راه مشروع، محبت خود را به جنس مخالف ابراز مى داشته اند.

پيشوايان دينى ما، محبت مرد به زن را نشان زيادى ايمان دانسته اند؛ يعنى همان طورى كه ايمان به خدا، برآوردن يك نياز فطرى است و كمال محسوب مى شود، محبت به زنان نيز برآوردن يك نياز فطرى و كمال است.

امام صادق(ع) فرمود:.

ما أظُنُّ رَجُلاً يزدادُ فى الإيمانِ خَيْراً إى ازدادَ حُبّاً للنِساء؛(34).

گمان نمى كنم مردى از لحاظ ايمان بر خير خود بيفزايد، مگر اين كه بر محبتش به زنان نيز افزوده مى شود.

در همين رابطه است كه در مورد صفات كماليه زن نيز تعبيراتى حكيمانه در منابع اسلامى آمده است:.

پيامبر خداْ فرمود:.

أَفْضَلُ نِساءِ أمّتِى اَصْبَحُهُنَّ وَجهاً وَأقَلُّهُنَّ مهراً؛(35).

بهترين زنان امت من آنهايى هستند كه صورتشان زيباتر و مهرشان كمتر باشد.

در حقيقت مى خواهد بگويد: زيبايى صورت يا مهر كم، به تنهايى كمال نيست، بلكه وقتى با هم همراه مى شوند، كمال است؛ زيرا معلوم مى شود كه زن نمى خواهد زيبايى صورت خود را به مهر بفروشد.

امام باقر(ع) فرمود:.

إذا أرادَ أحَدُكُمْ أنْ يَتَزَوَّجَ فليَسأَلْ عَنْ شَعْرِهِا كَما يَسْأَلُ عَنْ وَجْهِها، فَإنَّ الشعْرَ أحَدُ الجَمالَيْنِ؛(36).

هنگامى كه يكى از شما مى خواهد ازدواج كند، از موى زن سؤال كند، همان گونه كه از صورتش سؤال مى كند، زيرا مو يكى از زيبايى هاست.

پيامبر خداْ فرمود:.

بهترين زنان شما، زنى است كه فرزند بزايد و مهربان باشد و خودش را بپوشد و پاكدامن باشد؛ در ميان خانواده اش عزيز و نزد شوهرش رام باشد، در برابر همسرش خود را جلوه بدهد و در برابر مردان بيگانه خود را حفظ كند، سخن شوهرش را بشنود و او را اطاعت كند و در خلوت، خود را در اختيار اوقرار دهد.(37).

درباره دو تعبير درحديث فوق كمى دقت كنيم كه عبارتند از: پوشش و پاكدامنى. زنانى كه پوشش ندارند ، كمتر در جذب مرد و ايجاد حالت طلب و عطش در مردان موفقند. پوشش به زنان، وقار و عظمت مى بخشد و آنها را در دل مردان به صورت بت هاى افسانه اى قرار مى دهد، اما زنانى كه به اصطلاح دست و دل بازند و با جلوه گرى ها و طنازى ها، اخلاق جاهليت را در جامعه رواج مى دهند(38)، بدانند كه يك هزارم زنانى كه پوشش دارند، در نزد مردان ارزش ندارند و به همين جهت، در كار خويش موفق هم نيستند و مردانى كه به آنها دل مى دهند، دلى همه جايى و وحشى دارند.

پاكدامنى نيز به گوهر وجود زن ارزش مى دهد. زنان هر جايى و هرزه، خود را در حد مبلغ ناچيزى كه دريافت مى كنند، تنزل مى دهند و به هيچ وجه نمى توانند براى خود جايى در دلى باز كنند.

آنها بايد بدانند كه فقط وسيله اى براى اطفاى شهوات شيطانى مردان هوسباز هستند و هرگز كسى به آنها به عنوان شريك زندگى و يار و همدم و مونس نگاه نمى كند و روزى كه جلوه جوانى خود را از دست دادند، متوجه مى شوند كه آن مردانى كه مگس وار گرد شيرينى مى چرخيدند، آنها را فراموش مى كنند.


1.در اين باره در كتاب: اقتصاد در مكتب توحيد به همين قلم به تفصيل بحث شده است.

2.محمد تقى مجلسى، روضة المتّقين، ج‏8، ص‏83.

3.همان، ص‏82.

4.نبأ (78) آيه 8.

5.روم (30) آيه 21.

6.فاطر (35) آيه 11.

7.شورى (42) آيه 11.

8.فتح (48) آيه 4.

9.

لبيت تَخفُقُ الارواحُ فِيهِ

أحَبُّ إلَىَّ مِنْ قَصرٍ مُنيفِ.

وَلُبسُ عباءةٍ وَتَقَرَّعَيْنى

أحَبُّ إلَىَّ مِنْ لُبسِ الشُفُوفِ.

وَأكْلُ كُسَيَرةٍ فى كِسْرِ بَيتٍ

أحَبُّ إلَىَّ مِنْ أكْلِ الرَغيفِ.

وَاَصْواتُ الرِياحِ بِكُلِّ فَجٍ‏ّ

أحَبُّ إلَىَّ مِنْ نقْرِ الدُفُوفِ.

وَكَلب يَنبَحُ الطَرفَ دُونى

أحَبُّ إلَىَّ مِنْ قِطٍّ ألُوفِ.

وَبَكر يَتبَعُ الأضعانَ صَعب

أحَبُّ إلَىَّ مِنْ بَغلٍ وَقُوفِ.

وَخِرْق مِنْ بَنى عَمِّى نحيف

أحَبُّ إلَىَّ مِنْ عَلجٍ عَنيفِ.

(الجامع الشواهد، ج‏2، ص‏203؛ لغتنامه دهخدا (ميسون)؛ تاريخ الطبرى، ج‏4، ص‏243؛ سفينة البحار: يزيد.).

10.إنّ منَ القسمِ المصلحِ للمرءِ المسلمِ أنْ تكُونَ لهُ امراة إذا نظرَ إليها سرَّتْهُ، وإنْ غابَ عنْها حِفظَتْهُ، وإنْ أمَرها أطاعَتْهُ. (شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، باب 9 (از ابواب نكاح) حديث‏7.).

11.هانرى كوربن، ملاصدرا، ص‏45.

12.نساء (4) آيه 1.

13.بقره (2) آيه 221.

14.نور(24) آيه 3.

15.مائده(5) آيه 5.

16.ممتحنه (60) آيه 10.

17.ما أحِبُّ للرجلِ المسلمِ أنْ يتزوَّجَ اليهوديّةَ والنصرانِيَّةَ مخافةَ أنْ يتهوّدَ ولدُهُ أو يتنصَّرَ.(وسائل الشيعه، كتاب النكاح، باب 1 (از ابواب مايحرم بالكفر) حديث 5.).

18.مائده (5) آيه 5؛ انبياء (21) آيه 91؛ تحريم (66) آيه 12؛ نساء (4) آيه 25؛ نور (24) آيه 4 و 23.

19.نساء (4) آيه 24.

20.همان، آيه 25.

21.نور (24) آيه 26.

22. روضة المتقين، ج‏8، ص‏128.

23.همان، ص‏117 ض 122.

24.لولا أنّ اللّهَ خلقَ فاطمةَ لعلىٍّ ما كانَ لها علَى وجهِ الأرضِ كفو آدمُ فمنْ دونَهُ.روضة المتقين، ج‏8، ص‏123.

25.وسائل الشيعه، باب 28 (از ابواب مقدمات نكاح) حديث 2 و 5.

26.همان.

27.همان، حديث 8.

28.سيد محمد كاظم يزدى، عروة الوثقى، فصل فى اولياء العقد، مسأله 1.

29.نهج البلاغه، حكمت 119.

30.همان، حكمت 226.

31.ر .ك: شيخ مرتضى انصارى، مكاسب محرمه، النوع الرابع ... المسألة /2.

32.ر .ك: شيخ مرتضى انصارى، مكاسب محرمه، النوع الرابع ... المسألة /2.

33.روضة المتقين، ج‏8، ص‏87.

34.روضة المتقين، ج‏8، ص‏87.

35.همان، ص‏95.

36.وسايل الشيعه، باب 21 (از ابواب مقدمات نكاح) حديث‏3.

37.روضة المتقين، ج‏8، ص‏102.

38.قرآن كريم مى فرمايد: وَلاتَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجاهِلِيَّةِ الأولى؛.

از جلوه گرى ها وطنازى هايى كه از اخلاق جاهليت است، خوددارى كنيد.(احزاب (33) آيه 33.).